مجتمع فرهنگی هنری بنفشه

کتاب آنجا که جنگل و ستاره ها به هم می رسند

  • دسته بندی:کتاب
  • کد:128272
  • ویژگی ها:
    • نویسنده: گلندی وندرا
    • مترجم: سید رضا حسینی
    • ناشر: انتشارات آموت
  • گارانتی اصالت و سلامت فیزیکی کالا
  • ارسال به کل کشور
  • + -
    220,000 209,000
  • افزودن به سبد

کتاب آنجا که جنگل و ستاره ها به هم می رسند نوشته گلندری وندرا است که با ترجمه سیدرضا حسینی منتشر شده است. آنجا که جنگل و ستاره ها به هم می رسند داستان کودک عجیبی است که به یک زن و مرد یاد می‌دهد چگونه عاشق شوند. 

جو زن جوانی است که چند ماه در سال به یک کلبه بزرگ برای تحقیق می‌آید. در سفر آخرش ناگهان اتفاق عجیبی می‌افتد. شب دختربچه‌ای از جنگل بیرون می‌آید و به حیاط او می‌آید، دختر بچه می‌گوید از یک سیاره دیگر نزدیک دب اکبر آمده است و باید ۵ معجزه ببیند تا به سیاره‌اش برگدد. جو حرف‌های دختر را باور نمی‌کند و سعی می‌کند از او درباره خانواده‌اش اطلاعات بگیرد. از او می‌پرسد چندسالش است و برای چه شبیه یک دختر بچه است، دختر توضیح می‌دهد او بدن یک انسان زمینی را گرفته است که مرده است و خانه‌ای روز زمین ندارد. جو می‌خواهد به پلیس زنگ بزند اما دختر می‌گوید اگر پلیس خبر کند فرار می‌کند. جو روز بعد هم دختربچه را می‌بیند و با یکی از افراد محلی به نام گابریل صحبت می‌کند. او می‌گوید دختر را نمی‌شناسد اما برای دیدن دختر به خانه جو می‌اید. این آغاز شناخت این سه نفر است که داستان‌ها بعدی را می‌سازد.

گزیده ای از کتاب :

چشمان آبی مرد درخشید. «چرا یه نفر که مشکل روانی داره نباید بفهمه دقیقآ داره چی‌کار می‌کنه؟»

«حرف من هم کمابیش همینه.»

«چی می‌خواین بگین؟»

«اگه دختره اون‌قدر باهوش باشه که بدونه چی‌کار داره می‌کنه چی؟»

«منظورتون چیه؟»

«اون می‌دونه رفتن به خونه براش خطرناکه.»

مرد درِ سمت شاگرد را باز کرد و دو جعبه تخم‌مرغ باقی‌مانده را کف ماشین گذاشت و گفت: «اون فقط نه سالشه. باید برگرده خونه‌شون.»

«یعنی می‌گین زنگ بزنم به پلیس و وقتی بچه مأمورهای پلیس رو دید، فرار کنه و بعد خدا می‌دونه چه بلایی سرش بیاد؟»

«یواشکی زنگ بزنین به پلیس.»

«چطور آخه؟ اون قبل ازاین‌که پلیس‌ها حتی از ماشین پیاده شن می‌زنه به چاک و می‌ره تو جنگل.»

مرد تخم‌مرغی سکوت کرد

«لعنت بر شیطون! نمی‌خوام به پلیس زنگ بزنم.»

مرد با دلسوزی نگاهی به سرتاپایش انداخت. دستش از روی در وانت که باز مانده بود به پایین آویزان بود. «انگار امروز مدت زیادی رو بیرون بودین.»

جو به لباس و چکمه‌های گل‌آلودش نگاهی انداخت و گفت: «آره. اگه بیشتر از این بیرون بمونم از پا درمی‌آم.»

«می‌خواین یه سر بیام ببینم می‌شناسمش یا نه؟»

    • نویسنده گلندی وندرا
    • مترجم سید رضا حسینی
    • ناشر انتشارات آموت
    • نوبت چاپ دوم
    • تعداد صفحه 443
0 از

5

  • ارزش خرید :
  • طراحی و زیبایی :
  • کیفیت چاپ :
  • محتوا :

شما هم می‌توانید در مورد این کالا نظر بدهید.

برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.