بینهایت بلند و به غایت نزدیک رمانی با موضوع خانواده نوشته جاناتان سفران فوئر است. این اثر رمان دوم فوئر با موضوع خانواده است. داستانهایی که محور آن فقدان یکی از اعضای خانواده و روبهرو شدن با این فقدان را نشان میدهند.
پسربچهای به نام اسکار شل، پدرش را در جریان حمله به برجهای تجارت جهانی در یازده سپتامبر از دست میدهد و حالا او در نیویورک به جستجوی معمایی است که پدر برایش باقی گذاشته است؛ کلیدی که پسر نمیداند کدام قفل را قرار است باز کند.
او کلید را در پاکتی در خانه پیدا میکند. پاکتی کوچک و به اندازه کارتهای اعتباری که درون یک جاسازی شده. کلید شکل عجیبی دارد و شل تلاش میکند تا قفل این کلید را هر طور شده پیدا و آن را باز کند.
در تکاپوی برای پیدا کردن قفل، شل وارد ماجراهای عجیبی میشود، از دیدن افراد غریبه گرفته تا جاهای مختلف شهر نیویورک. او سفری را آغاز میکند که مقصدش ممکن است هر چیزی باشد، پیدا کردن آرامش روحی یا پریشانی.
گزیده ای از کتاب :
کتری چی؟ چی میشد اگر لولهاش که بازوبسته میشد، بخاری که ازش بیرون میزد تبدیل به دهانی میشد و میتوانست با سوتْ ملودیهای قشنگ بزند، شکسپیر بخواند یا اینکه اصلاً باهم بزنیم زیر خنده؟ میتوانستم کتریای اختراع کنم که با صدای بابا برایم کتاب بخواند، آن وقت میتوانستم بخوابم، شاید هم چندتا کتری بخشِ کُر زیردریایی زرد را که یکی از آهنگهای بیتلهاست و من دوست دارم باهم بخوانند؛ چون حشرهشناسی یکی از raisons d’être من است و این از آن اصطلاحهای فرانسوی است که بلدم.
میکروفُنهای کوچک چی؟ چی میشد اگر هر کسی یکی از این میکروفُنها را قورت میداد، و این میکروفُنها هم صدای قلبمان را از بلندگوهای کوچکی پخش میکردند که میتوانستیم توی جیبهای لباسِ سرهمیمان بگذاریم؟ آن وقت شبها توی خیابان که اسکیتسواری میکردی، صدای تپش قلب همه را میتوانستی بشنوی و دیگران هم میتوانستند صدای قلب تو را بشنوند، یکجورهایی شبیه ردیابهای صوتی. چیز عجیبی که بهاش فکر میکنم این است که اگر قلب همهٔ آدمها درست سر یک وقت شروع میکرد به تپیدن چی میشد، مثل زنهایی که باهم زندگی میکنند و همه باهم یک وقت پریود میشوند، البته اینجور که من دربارهاش میدانم و البته اصلاً دلم نمیخواهد بدانم. ماجرا خیلی عجیب میشد، فقط اینکه جایی تو بیمارستانها که بچهها توش متولد میشوند صدای لوسترهای کریستال را توی خانههای قایقی میداد؛ چون بچهها هنوز وقت نکرده بودند تپش قلبشان را باهم یکی کنند. و توی خط پایان ماراتن نیویورک، شهر صدای جنگ میداد.
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.