درست بعد از ناهار پدر پیشنهاد کرد شانسی را که به من داده بود به هیویی هم بدهد. یعنی کار کردن در تمام طول تابستان. هیویی گفت: «نه، متشکرم. ترجیح میدهم بروم خانهی گلوریا با او بازی کنم.» و رفت!
هنوز هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است.
هنوز هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است.