هر قدری که به آن خانه نزدیکتر میشدند در زمین اثر پای سواران زیاد که از آنجا عبور کرده بودند دیده میشد، تا چون به در آن خانه رسیدند در آنجا اثر زیادتر گردید و واضحتر بود، معلوم میشد که در آنجا توقفی کردهاند، دارتینیان گفت: واضح است که این سواران همانها هستند که شاه را از اینجا بردهاند. پورتوز گفت: در این صورت هر چیزی که در این خانه بوده است پاک خوردهاند. دارتینیان گفت: هیچ یک مرغی هم نگذاشتهاند؟ از اسب پایین آمد و در را کوبید، اما کسی جواب نداد، در را پس کرد بسته نبود باز شد داخل گردید، دید که اولین اتاق خالی است. پورتوز پرسید: چه خبر؟ گفت: کسی نیست، آه آه خون زیادی ریخته. در این کلام هر سه نفر دیگر از اسب پیاده شده و دویدند به طرف اتاق، اما دارتینیان مجال نداده در اتاق دیگر را نیز پس کرد، رفقا داخل شدند و دیدند جوانی افتاده و در خون خودش مستغرق است، چنان معلوم بود که میخواسته است به خوابگاه خود برود، اما نتوانسته است و هم آنجا مانده و بیهوش شده، آتوز پیش رفت و دستی به وی نهاده و گفت: اگر مرده باشد دیر وقتی نیست، زیرا که هنوز بدنش گرم است. بعد دستی به روی دلش نهاده و گفت: نه نمرده است، دلش حرکت دارد. دارتینیان قدری آب به دست آورده و با کف دست به روی او پاشید.
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.