امروز از همان صبح، فرانکلین از دندهی چپ بلند شده بود. آسمان ابری و خاکستری بود، باد سردی میوزید و انگار همه چیز دست به دست هم داده بودند تا حالش بدتر شود. هر چیزی که دست میزد خراب میشد: جورابش پاره شد، صبحانهاش سرد شد، حتی گلدان مورد علاقهاش از روی طاقچه افتاد و شکست.
بابا که دیگر طاقتش طاق شده بود، نشست کنارش و آرام پرسید: «فرانکلین جان، دقیقاً چه بلایی سرت آمده؟»
فرانکلین اول چیزی نگفت، فقط لبش را گاز گرفت. بعد با صدایی که لرز داشت گفت: «خرس کوچولو… دیگه نیست. خانوادهاش اسبابکشی کردن و رفتن شهر دیگه… من دیگه هیچ دوستی ندارم.»
چشمانش پر از اشک شد. بابا او را محکم بغل کرد و گفت: «دوست واقعی هیچوقت واقعاً نمیره، فقط یه کم دور میشه.» بعد با هم رفتند توی اتاق و بابا به فرانکلین یاد داد که چطور نامه بنویسد، عکس بفرستد و حتی با تلفن حرف بزند. عصر همان روز، فرانکلین اولین نامهاش را نوشت و با ذوق توی صندوق پست انداخت.
چند روز بعد، نامهی خرس کوچولو رسید: پر از نقاشی و حرفهای قشنگ. فرانکلین خندید، واقعاً از ته دل خندید. فهمید که دوستی مثل نخ نامرئی است؛ حتی اگر طرف دیگرش خیلی دور باشد، هنوز قلبها را به هم وصل میکند.
«فرانکلین نامه را بارها و بارها خواند و با خودش گفت: "حتی اگه خرس کوچولو اینجا نباشه، همیشه توی قلب منه… و منم توی قلب اون!"»
| نویسنده | پولت بورژوا |
|---|---|
| مترجم | گلرنگ درویشیان کرمانشاهی |
| ناشر | فنی ایران - نردبان |
| سال انتشار | 1403 |
| تعداد صفحه | 32 |
| قطع | وزیری |
| شابک | 9786004771665 |
| نوع جلد | شومیز |
هنوز هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است.