کتاب مادام کاملیا ماجرای عشق شدید پسری ثروتمند از خانواده اشراف به نام آرمان دووال به زنی فاحشه و زیبا به نام مادام کاملیا است. در ابتدای داستان مردی خبردار میشود در یک خانه قرار است اشیایی پس از مرگ صاحبخانه فروخته شود. مرد که علاقهمند به عتیقه است به آن خانه میرود و میفهمد خانه متعلق به زنی فاحشه و مشهور بوده و حالا مردان و زنان بسیاری صف کشیدهاند تا آن خانه را ببیند.
کتاب مادام کاملیا تصویر متفاتی از زن ارائه میدهد که در زمان خودش اتفاق بزرگی بوده است.
گزیده ای از کتاب :
ــ من هر وقت او را ترک میگویم، دیگر کسی نزد وی نمیماند؛ ولی نمیتوانم بگویم که پس از آمدن من هم آیا کسی به ملاقات او میرود؛ شبها غالبآ شخصی به نام «کنت ن...» را در آنجا میبینم که گمان میکند با ملاقاتهای خود در ساعت یازده و تقدیم گوهرهای گرانبهایی میتواند مکانی را در قلب وی به دست آورد، اما مارگریت چندان روی خوشی بدو نشان نمیدهد و به عقیده من راه خطا میپیماید، زیرا این شخص جوان ثروتمندی است. گاهگاهی به عنوان تذکر بدو میگویم «طفل عزیزم، این مردی است که از هر جهت برازندگی دوستی شما را دارد» با آنکه هر چه میگویم او قبول میکند؛ ولی وقتی درین موضوع با او وارد بحث میشوم، پشت به من نموده، جواب میدهد: وی آدم احمقی است. من نیز در احمق بودن او حرفی ندارم؛ ولی فرصت خوبی به دستش آمد که باید از آن به خوبی استفاده کند، چه دوک پیر ممکن است همین روزها بدرود حیات گوید. پیرمردان خودپسندی عجیبی دارند!
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.