کوردلیا همراه خانواده به شهر جدیدی نقل مکان کرده است. او در این شهر وارد یک مدرسه عجیب می شود مدرسه عجیب و مرموز مردگان. این مدرسه، روحزده ترین ساختمان در دنیا به نظر میرسد. کوردلیا و دوست تازهاش، بنجی تنها کسانی هستند که می توانند ارواح را ببینند. آنها همراه اگنس تیزهوش تصمیم میگیرند که از اسرار ارواح مدرسه پرده بردارند. آنها برای این کار باید با ارواح روبهرو شوند.
گزیده ای از کتاب :
کوردلیا، که همراه پدرش به مرکز شهر لادلُو میرفت، از پنجرهٔ ماشینشان به بیرون زل زد. بهجز چندتایی وانت قدیمی که جلوی صبحانهکدهٔ لیلی پارک بود، شهر خالی بود. پارچهنوشتهای که از اینسر خیابان به آنسر کشیده شده بود نشان میداد تا جشنوارهٔ تعطیلات زمستانی لادلُو فقط چند هفته باقی است.
خبری از ترافیک نبود. خیابانهای اینجا هیچوقت ترافیک نداشت.
آقای لیو پشت تنها چراغقرمز شهر ترمز کرد و پرسید: «خانم میچن همیشه کلاس تقویتی رو این وقت صبح برگزار میکنه؟»
«اوممم... مطمئن نیستم. باید بپرسم.»
کوردلیا رویش را برگرداند تا پدرش نبیند عذابوجدان گرفته. چون او که واقعاً به کلاس تقویتی ریاضی نمیرفت (هرچند واقعاً به آن نیاز داشت). این دروغ را به مامان و بابا گفته بود تا او را با ماشین به مدرسه برسانند. کوردلیا میخواست ثابت کند اتفاقی که برای مرد روزنامهبهدست افتاد شانسی نبوده، و برای این کار باید قبل از بقیهٔ دانشآموزان به مدرسه میرسید.
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.