آلبر کامو مرگ شادمانه را در سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ نوشت و در زمان حیاتش هیچگاه به فکر انتشارش نیفتاد. آنموقع کامو بیست وپنج یا بیستوشش سال داشت و این اثر شاید اولین سیاهمشقهایش در راه نویسندگی بود.اثر یکه شاید خودش ان را خام میپنداشت اما بعدها منتقدان آن را کاملا پخته و عمیق دانستند.
عدهای مرگ شادمانه را پیشنویسی برای بیگانه دانستهاند که شاید درست باشد، با این تفاوت که راوی داستان در «بیگانه» نمیداند دنبال چه چیزی است، حال آنکه شخصیت اول «مرگ شادمانه» دنبال خوشبختی میگردد و نسبت به آن دیدگاهی متفاوت با بسیاری از مردم دیگر دارد، ولی از طرفی هم انتخاب نام «مرسو» در این کتاب و «مورسو» در «بیگانه» و نیز مهمانخانهٔ «سلسِت» در هر دو کتاب، میتواند تأییدی بر این نظر باشد.
پاتریس مرسو، کارمند جوان فرانسوی، یک روز سرد زمستانی به ویلای زاگرو، مرد افلیج و ثروتمند میرود تا با رضایت خودش او را بکشد و اموالش را تصاحب کند. مرسو هفتتیری برمیدارد و گلولهای در مغز زاگرو خالی میکند، بعد اسلحه را جوری قرار میدهد که صحنه خودکشی به نظر بیاید. بعد از کشتن زاگرو، مرسو بی هیچ عذاب وجدانی به ایتالیا سفر میکند تا به زعم خودش خوشبخت و کامیاب زندگی کند و بمیرد. در ادامه داستان، ما گاهی به گذشته برمیگردیم و فلسفه زندگی زاگرو و مناسباتش با مرسو را مرور میکنیم تا چرایی درخواستش و دیدگاهش به زندگی را دریابیم. دیدگاهی که مرسو رنج کشیده و فقیر را مقهور خودش میکند تا به فقرش نه بگوید و به سمت عصیان برای خوشبختی پیش برود.
مرسو خوشبختی را در پایانی خوش و مرگی شادمانه در پایان یک زندگی کوتاه یا بلند میداند. به همین دلیل هم به هیچکس و هیچجا پایبند نمیشود. همهٔ اشخاص و مکانهایی که وارد زندگیاش میشوند، زودگذرند و ناپایدار، مانند چشماندازهایی که آدم از درون یک خودرو یا یک قطار میبیند و بهسرعت هم از آنها میگذرد. هدف برای مسافر این چشماندازها نیستند، بلکه نقطهٔ پایانی سفر است، جایی که بهقصد رسیدن به آن، سفر را آغاز کرده است.
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.