بخشی از کتاب:
«گاهی بدجوری هوس میکنم جای یکی از این مورچهها باشم که تنگ غروب دکانها را تخته میکنند و با دستهای پر میروند خانه. حیف باید یکی اینجا باشد تا آنها راحت زندگیشان را بکنند. اگر کسی بود شبانه میرفتم و یک زندگی دیگر برای خودم دست و پا میکردم. فرقی هم نمیکند تو چه سنهای هستم. همین که از این حیرانی نجات پیدا میکردم بسم بود.
مانده بود با چیزهایی که دور و برش است چطور باید کنار بیاید. تا این حیرانی و آشوب دست از سرش بردارد. چیزی در حال اتفاق بود که نمیفهمیدش. و همین کفریاش میکرد. گفت: عاقل مباش که غم دیوانگان خوری. دیوانه باش تا عاقلان فلکزده غم تو خورند.»...
نویسنده | محمدرضا کاتب |
---|---|
ناشر | نیلوفر |
شابک | 9789644482465 |
هنوز هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است.