داستان این کتاب واقعی است: شغل من این بود که به همه جای جهان سفر کنم و برای مردم قصه بگویم. بعد سرطان گرفتم و تارهای صوتی ام از بین رفت و دیگر نتوانستم حرف بزنم؛ آن هم درست در لحظه ای که خیال می کردم زندگیم از این بهتر نمی شود. پدرم همیشه می گفت: "مردم برنامه می ریزند و خدا می خندد" حالا باید از طریق قصه های خودم و قصه ی زندگی خودم، بفهمم چرا خدا به من می خندد؟
| نویسنده | جوئل بن ایزی |
|---|---|
| مترجم | مهرآیین اخوت |
| ناشر | هیرمند |
| سال چاپ | 1398 |
| تعداد صفحه | 204 |
| شابک | 9789644083655 |
هنوز هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است.