پادشاه گدا و راز شادمانی

پادشاه گدا و راز شادمانی

5 / 0 0 نظر
اشتراک گذاری
این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید!
کپی کردن لینک
  • داستان این کتاب واقعی است: شغل من این بود که به همه جای جهان سفر کنم و برای مردم قصه بگویم. بعد سرطان گرفتم و تارهای صوتی ام از بین رفت و دیگر نتوانستم حرف بزنم؛ آن هم درست در لحظه ای که خیال می کردم زندگیم از این بهتر نمی شود. پدرم همیشه می گفت: "مردم برنامه می ریزند و خدا می خندد" حالا باید از طریق قصه های خودم و قصه ی زندگی خودم، بفهمم چرا خدا به من می خندد؟

  • هنوز هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است.