چهار روز با روح همینگوی

جک فیلن، قهرمان رمان «چهار روز با روح همینگوی»، اثری نو و دلچسب، بر اثر سانحه‌ای ناگهانی به کما فرومی‌رود. در خلوت بی‌هوشی، با الگوی زندگی خویش، ارنست همینگوی، نویسنده‌ی نامدار درگذشته، هم‌صحبت می‌شود. این دو، در معاشرتی چهارروزه، از زندگی پس از مرگ و فراز و فرودهای زیستن همینگوی سخن می‌گویند و حتی به دیدار مکان‌ها و چهره‌های برجسته‌ی دوران او می‌روند. تام وینتون، در روایتی گیرا، خواننده را به عمق زندگی و شخصیت همینگوی می‌برد؛ و میان جوهره‌ی ادبی داستان و آمیزه‌ای از طنز و شوخ‌طبعی، توازنی دلنشین برقرار می‌کند. پایان ماجرا نیز شگفت‌انگیز است، بی‌آنکه رویدادی عظیم در کمین باشد.

«من، جک فیلن، ممکن است واقعاً در حال ترک این جهان باشم. اشتباه برداشت نکنید، ذهنم پر از هرج‌ومرج ترس نبود. از آن وحشت فلج‌کننده‌ای که بیشتر مردم وقتی انگشتان سرد و تیره‌ی مرگ ناگهان به سوی‌شان دراز می‌شود، به سراغ‌شان می‌آید، رنج نمی‌بردم. خودِ همیشگی‌ام نبودم. آگاه بودم، اما از آن رو نبودم. حقیقتاً نمی‌دانستم کیستم، و هیچ تصوری هم نداشتم که چه کسی یا چه چیزی را پشت سر می‌گذارم.»