Nietzsche Is Dead (نیچه مرده است)

5 / 0 0 نظر
اشتراک گذاری
این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید!
کپی کردن لینک
  • تیم نام شخصیت اصلی و راوی داستان است. او گمان می‌کند هنوز متولد نشده و در ناکجاآباد در مکانی خالی از هستی دور خود سرگردان است. تیم با گذر زمان، شخصی را آنجا پیدا می‌کند که از وجود خارجی او مطمئن نیست و نمی‌داند که واقعی یا زاده خیالش است. آن شخص دکتر نیچه است. وقتی نیچه، تیم را ملاقات می‌کند، تشخیص می‌دهد که او دچار اختلال هذیانی شده‌است. اختلال هذیانی باعث شده‌ درک مرز واقعیت و خیال برای تیم دشوار باشد. تیم در این جدال بین حقیقت، وهم و زندگی خواننده را به دنیای پر رمز وراز خود می‌برد.

     

    گزیده ای از کتاب:

    قبل از این که به دنیا بیایم، به دیوار گرم اتاقم تکیه دادم و سرم را در میان دستانم دفن کردم. از دور خود چرخیدن، در بین مارپیچ های متعدد در حجم عظیمی از فضای تهی درمانده شده بودم. «وقتی به دنیا بیایم چه می شود؟ وقتی سر از آن سو در بیاورم چه می بینم؟» و ناگهان صدایی از تونلی یا چیزی شنیدم: «به گمونم تو به اندازه ی کافی ترس در وجودت نداری». او خودش را دکتر نیچه معرفی کرد و گفت من دچار اختلال هذیانی هستم. «او دیگر کیست؟ یه دکتر در وسط ناکجا آباد؟ من هیچ دکتری به یاد ندارم.»

    وقتی تشخیص دادند که من مبتلا به اختلالات هذیانی هستم، بین ناکجاآباد، مرگ و زندگی، حال و آینده واقعیت و توهم، نظم و بی‌نظمی سرگردان و مبهوت بودم. نمی‌توانستم به دکتر اعتماد کنم. او به من دارو می‌داد، و من همه آن‌ها را مصرف می‌کردم. او یک پزشک معمولی نبود، او دکتر نیچه بود با همان پرستار مخصوص خودش! خانم پرستار روی کلاهش یک صلیب قرمز داشت. من باید کشف کنم خون چه کسی روی آن صلیب به‌جا مانده که باعث قرمزی رنگ آن شده‌است. همان‌طور که پدرم می‌گفت من باید بیشتر بدانم یا شاید هم نه؟! 

  • هنوز هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است.