ایوان تورگنیف رمان آشیانه اشراف را در آستانه چهل سالگی نوشت؛ رمانی کوتاه که افکار و احساسات نویسندهاش را درباره قشر مرفه روسیه بیان میکرد.
لاورتسکی یک نجیبزاده است که برای ادامه تحصیل به مسکو میرود. او در یک سالن تئاتر عاشق دختری زیبا مییشود و با او ازدواج میکند اما در سفری به پاریس متوجه خیانت همسرش میشود و سرخورده و دلشکسته به روسیه بازمیگردد تا در املاک میراث پدرش ساکن شود اما آنجا هم عشق دختری دیگر به سراغش میآید...
تورگنیف در این رمان درباره زندگی طبقهای در روسیه میگوید که به «آدمهای زیادی» معروف بودند. اشرافزادههای باسوادی که برای جامعه خود سودی نداشتند و تنها به دنبال خوشگذارنی و مفتخواری بودند.
گزیده ای از کتاب :
در اوج عیاشیهایش هم چشمهای قهوهای کوچک و زیرکش مدام دوروبر را میپایید و مراقب بود. این جوانک شجاع و رها هرگز نمیتوانست خود را یکسره در فراموشی و بیخبری غرق کند. در دفاع از او این را هم باید گفت که هیچگاه لاف فتوحاتش را نمیزد. به محض ورود به اُ...، پایش به خانهٔ ماریا دمیتریونا باز شد و خیلی زود با اهالی خانه صمیمی شد. ماریا دمیتریونا بسیار به او علاقه داشت.
پانشین مؤدبانه با همهٔ کسانی که در اتاق بودند تعظیمی ردوبدل کرد، دست ماریا دمیتریونا و لیزاوِتا میخایلوونا را فشرد، آرام دستی به شانهٔ گیدیونوفسکی زد و با چرخشی روی پاشنهها سر لنوچکا را گرفت و بوسهای به پیشانی او زد.
ماریا دمیتریونا از او پرسید: «از سواری با چنین اسب سرکشی نمیترسید؟»
«اختیار دارید، خیلی هم رام و مطیع است. ولی اگر اجازه بفرمایید، خدمتتان عرض میکنم از چی میترسم: از پرهفرانس بازیکردن با سرگِی پتروویچ میترسم. دیروز در خانهٔ بِلِنیتسین مرا به خاک سیاه نشاند.»
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.