« بسیار خوب و هنرمندانه و پرجاذبه نوشته شده است. تصویری که از ماه های آخر مبارزات نشان می دهد، درست و روشن و واقعی است. به گمان من همۀ جوانها و نوجوانهای امروز به خواندن این کتاب و امثال آن نیاز دارند. از نویسندۀ کتاب باید تقدیر و تشکر شود ان شاءالله.»
متن بالا نوشته رهبر انقلاب دربارۀ کتاب« آن مرد با باران می آید» است. در همین چند خط ساده، عمیق و با محبت، می توان شناخت کاملی از کتاب به خواننده نشان داد.
«وجیهه سامانی» نویسنده کتاب سعی می کند حال و هوای تازه ای از روزهای پایانی انقلاب در پاییز و زمستان سال 1357 را به خواننده منتقل کند. داستان کتاب در مورد خانواده ای با سطح زندگی متوسط و گروهی از نوجوانان است که تلاش می کنند در انقلاب آن روزها سهم داشته باشند. بهزاد نوجوانی منزوی و گوشه گیر است که فضای اطرافش کم کم در او تأثیر می گذارد و شاید در رقابت با دوستانش گام به جایی می گذارد که هیچکس فکرش را هم نمی کرد. او ایدئولوژی انقلاب را از برادر بزرگترش یاد می گیرد و شجاعت را از دوستانش خصوصاً سعید که هم محلی و هم کلاسی او است تقلید می کند. چه کسی باور می کند که بهزاد دیروز، کفن پوش امروز است و می خواهد در مقابل شاه که عزاداری محرم را ممنوع اعلام کرده است، دستۀ عزاداری راه بیاندازد و به پدرش بگوید:
« تاریخ می گه واسه سربلندی و عزت اسلام همیشه باید عده ای فدا بشن.»
فضای نگران کننده و تعیلق زای داستان وقتی به اوج می رسد که از بهزاد خبری نیست. گویا گرفتار ساواک شده و به قول بهناز دستگیر شده. تصویر سازی دقیق آن لحظه ها از نگرانی پدر که سیگار پشت سیگارمی کشد و مادر که کز کرده گوشۀ اتاق و لب از لب بر نمی دارد، همزاد پنداری مخاطب با داستان را به جایی می رساند که غم، ترس و خشم را می تواند به صورت مخلوط به راحتی حس کند.
« بابا در اتاق را باز می کند و می آید تو. تندی با آستین اشک هایم را پاک می کنم و بینی ام را بالا می کشم. نگاهی به من می اندازد و همان جا کنار در، روی زمین می نشیند. احساس می کنم قدش کمی خمیده شده و وقتی می نشیند، چیزی روی شانه هایش سنگینی می کند. با صدایی گرفته و خسته سکوت اتاق را می شکند: …»
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.