اتاق

رمان «اتاق» جهانی است که جک پنج‌ساله در آن زاده شده و رشد کرده است؛ فضایی که برای او خانه‌ای امن و آشناست، جایی که همراه با مادرش خواندن، نوشتن، بازی کردن و زندگی را تجربه می‌کند. اما برای مادرش، این اتاق زندانی است که هفت سال از عمرش را در اسارت مردی به نام نیک گذرانده است. مادر با عشقی بی‌حدوحصر و اراده‌ای پولادین، برای جک دنیایی پر از زندگی و امید ساخته، اما می‌داند که این اتاق برای آینده پسرش کافی نیست. او با شجاعت، نقشه‌ای برای فرار طراحی می‌کند؛ نقشه‌ای که به جسارت جک و بخت و اقبال فراوان وابسته است. روایت داستان از نگاه جک، با زبانی زنده و پرشور، قصه‌ای است از استقامت، عشق بی‌پایان مادر و فرزندی، و سفری برای رهایی از محدودیت‌های یک دنیا به سوی جهانی دیگر.

«من و مامان توی تخت هستیم، زیر پتو، چون هنوز وقت بیدار شدن نیست. اما فکر کنم مامان خوابش نبرده، چون داره آروم موهامو ناز می‌کنه. من چشمامو می‌بندم و وانمود می‌کنم خوابم، چون این‌جوری حس خوبی داره. اتاق تاریکه، ولی نور کوچولوی ماه از توی پنجره‌ی سقفی میاد تو. من دوست دارم ماه رو نگاه کنم، اما بیشتر دوست دارم که مامان منو بغل کنه.»