با تلفیق واقعیت تاریخی و افسانه های کلاسیک ، نویسنده کتاب زوربا یونانی و آخرین وسوسه مسیح خواننده را به 3000 سال پیش می برد و آن را به یک نقطه محوری در تاریخ تبدیل می کند: روزهای آخر قبل از تسخیر پادشاهی باستان کرت مینوی و جایگزین شده توسط دولت در حال ظهور شهر آتن.
چهره های آشنا که آن جهان باستان را تشکیل می دهند - پادشاه مینوس ، تسئوس و آریادنه ، مینوتور ، دیادالوس و ایکاروس - صفحات این رمان را بی واسطه پر می کنند.
کتاب به سوی آزادی یک داستان جذاب و پر جنب و جوش است ، که توسط یکی از بزرگترین داستان نویسان این قرن بازگو شده است .
در واقع در این کتاب، کاخ های کنوسوس تمثیلی از تاریخ است ، که از بین رفتن یک فرهنگ بدوی توسط تمدن مدرن تر را نشان می دهد. نیکوس کازانتزاکیس نویسنده این کتاب «به سوی آزادی» با تغییر مکان از کرت به آتن ، زندگی رو به زوال دربار پادشاه مینوس را در مقابل جوانی و قدرت آتن نوظهور، قرار می دهد.
کازانتزاکیس مرگ عصر مفرغ را با هیولاها و توتم های خود و تولد عصر آهن دراماتیک می کند.
گزیده ای از کتاب:
«ظهر تابستان است. آفتاب تموز بر فراز کنوسوس خیمه زده است و بر کاخ آن که آوازهاش در جهان پیچیده میتابد. تبرهای مفرغین دوسر، باغهای پهناور و بامهای رنگارنگ در پرتوهای سوزان آفتاب میدرخشند.
خرزهرهها بر کنارههای رود غرق در گُلاند. رود آرام بر بستر خود میغلتد. مردم در دو کنارهٔ رود نشستهاند و زیر سایهٔ برساحلگستردهٔ درختان سرو و انجیر و زیتون غذا میخورند.
آنسوتر، از دشت بخار برمیخیزد. برداشت محصول سرانجام به پایان رسیده و کشتزارها پر است از غله و گندم زرین، آن دانهٔ بهشتی و قوت غالب آدمیان. دهقانان زیر درختان زیتون دراز کشیدهاند و در سکوت نان خشک و زیتون میجوند و خسته و بیزار به پشتههای گندمی مینگرند که هنوز باید آنها را باد دهند و غربال کنند.
صدایی بلند، همچون وزوز کندویی عظیم، از کاخ به گوش میرسد. بردگان از سردابهای کاخ بیرون میخزند و در راهروها همهمه میکنند. آنها، مانند زنبورهای کارگر سختکوش، شتابان به تالارهای دراز و باریک سرازیر میشوند، از پلکانهای مرمرین بالا میروند و برای اربابان غذا میآورند.
درِ مفرغینِ روبهروی صحن بزرگ باز میشود و مردی بیرون میآید، مردی نحیف و خاکستریموی با طبلی کوچک در دست. با گامهای استوار به میانهٔ صحن میرود و میایستد. آنگاه، با قیافهای خشک و رسمی، دستش را بالا میبرد و با چوبهٔ طبل بهتندی چند ضربه بر آن میکوبد: دارا رامرام. مرد با صدایی تیز و بلند فریاد میکشد: «همه خاموش. شاهدختها استراحت میکنند.» سپس دو گام موزون دیگر برمیدارد، میایستد، ضربهای دیگر بر طبل میزند و باز تندوتیز فریاد سر میدهد: «همه خاموش. اربابها استراحت میکنند.»
ناگهان بانگ و فریاد فرومینشیند و درها بسته میشوند. بردگان لب فرومیبندند و کاخ در سکوت فرومیرود.
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.