مردان بی چهره مانند روبات از روی چمن حیات به طرف ساختمان می رفتند وجعبه هایی را با خود میبردند .به جای چشم دماغ دهن پوست نرمی روی صورت آن ها را پوشاند بود .هرنفر لباس سرتاسری کارگری به رنگ بنفش درختان پوشیده بود. پشت هر لباس با خط سیاه رنگ حروف ع.ف.ر.ی.ت چاپ شده بود .نور کمی در اطراف سوسو میزد .ناگهان روح پسر بچه ای خودش را در بین این مردان ظاهر کرد و از نزدیک به آن ها خیره شد. صدایی از توی بوته ها بلند شد «هی !اینجا» روح با احتیاط به طرف صدا پرواز کرد.صدا ادامه داد «سلام» صورت رنگ پریده ای بین شاخه های بوته ظاهر شد که با زبان دندان های نیش کوچکش را لیس میزد.
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.