حمیرا بر بالین پدرِ در آستانهی مرگ مینشیند تا در آخرین لحظات همراهش باشد؛ اما در همین لحظهها، سفری درونی به کودکی آغاز میکند: کوچههای تنگ و باریک، مادرش ماهرخ، و دوست همبازیاش آذر. ما همراه حمیرا از خانه به کوچه میرویم و زندگی را با ماجراهای ریز و درشتش تجربه میکنیم. حمیرا و آذر با هم کوچه، خانهها و آدمهایش را کشف میکنند و بزرگ میشوند. اما کوچه تحمل جسارت و بلندپروازی را ندارد؛ آذرِ عاصی را بر بالای بلندترین درختش به آتش میکشد. داستان با یادآوری رنج و تردید ماهرخ در بازگشت به خانهاش به پایان میرسد.
«کوچه تنگ بود، مثل رگهای باریکِ یک دستِ بسته. ما دو تا، حمیرا و آذر، از این خانه به آن خانه میدویدیم، از این سایه به آن سایه، و هر بار که میخندیدیم، کوچه انگار تنگتر میشد؛ انگار میخواست ما را نگه دارد، یا شاید خفه کند.»
| نویسنده | فریبا وفی |
|---|---|
| ناشر | مرکز |
| سال انتشار | 1387 |
| تعداد صفحه | 183 |
| قطع | رقعی |
| شابک | 9789643056780 |
| نوع جلد | نرم |
هنوز هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است.