رد پای خدا

«ردپای خدا»، رمانی از مکسانس ون در مرش، نویسنده‌ی بلژیکی، داستانی است که با نثری عمیق و احساسی، زندگی کارلینا، دختری روستایی از حوالی رودخانه‌ی لیس در بلژیک، را روایت می‌کند. کارلینا، که در محیطی ساده و محروم بزرگ شده، به اجبار با مردی خشن و بی‌رحم ازدواج می‌کند. این ازدواج، که از ابتدا با دشواری همراه است، با زندانی شدن شوهر به اتهام قاچاق به بحرانی عمیق‌تر فرو می‌رود. کارلینا، تنها و سرگردان، به شهر آنتورپ نزد شوهرخاله‌اش، وان برگن دومیسین، نویسنده‌ای سرشناس، پناه می‌برد. در خانه‌ی او، با استقبالی گرم و فضایی سرشار از فرهنگ و ادب روبه‌رو می‌شود که در تضاد کامل با زندگی گذشته‌اش قرار دارد. اما سرنوشت بار دیگر او را به سوی شوهرش بازمی‌گرداند، و این بازگشت، آغازگر زنجیره‌ای از اتفاقات پرچالش و غیرمنتظره است که زندگی او را برای همیشه تغییر می‌دهد.

ون در مرش با نثری شاعرانه و پر از جزئیات، به کاوش در مضامین آزادی، مبارزه با محدودیت‌های اجتماعی، و جست‌وجوی هویت و معنا در زندگی می‌پردازد. داستان کارلینا، که در بستری از تقابل میان زندگی روستایی و شهری، فقر و فرهنگ، و اجبار و انتخاب روایت می‌شود، تصویری تکان‌دهنده از استقامت و امید یک زن در برابر ناملایمات ارائه می‌دهد. «ردپای خدا» نه‌تنها روایتی از زندگی شخصی کارلینا، بلکه تأملی است بر تأثیرات جامعه و سرنوشت بر مسیر زندگی یک انسان.

«کارلینا کنار پنجره‌ی خانه‌ی آنتورپ ایستاده بود، به خیابان‌های شلوغ نگاه می‌کرد. صدای قلم وان برگن روی کاغذ، مثل موسیقی بود، اما قلبش هنوز در روستا، کنار لیس، می‌تپید. شوهرش، با تمام خشونتش، هنوز سایه‌ای بود که او را می‌کشید. آیا می‌توانست راهی پیدا کند که فقط مال خودش باشد؟»