سه چیز وجود داشت که امی کوری از سال آخر انتظارش را نداشت. اول: مرگ پدرش. دوم: تصمیم مادرش برای نقل مکان به ساحل شرقی. سوم: راجر سالیوان. پس از مرگ ناگهانی پدرش، مادر امی تصمیم گرفته است که از نو شروع کند - در کانکتیکات، درست قبل از شروع سال ارشد. و او تصمیم گرفت که این وظیفه امی است که ماشین را از کالیفرنیا به کانکتیکات برساند.
تنها مشکل؟ امی از زمان تصادف رانندگی که جان پدرش را گرفت، پشت فرمان ننشست.

راجر، یک دوست خانوادگی، که توسط مادرش وظیفه دارد به امی کمک کند تا در سراسر کشور رانندگی کند. امی از رانندگی در سراسر کشور با پسری که به سختی او را می شناسد خوشحال نیست، اما وقتی امی در ماجراجویی خود در سراسر کشور گم می شود، باید با گذشته ای که از آن فرار می کند مقابله کند، با غم از دست دادن والدین کنار بیاید و یاد بگیرد. چگونه قلبش را باز کند تا دوباره خودش را پیدا کند.