مهندس جانان نیک پور، دختر غیور ایلیاتی، مدیریت پروژهی سنگینی را بر عهده دارد تا بتواند، با کسب درآمد بالا، از راز خانوادگیاش، بهخوبی حمایت کند! در این راه، با وندور شرکت زیمنس (نماینده زیمنس) مهندس موسوی، دیداری دارند، کسی که جانان بایستی در این پروژه با او کار کند و رضایت خاطر موسوی برای شرکت «دوار نیرو» و مدیر پروژهاش؛ جانان، پوئن بسیار مثبتی است! مهندس موسوی که اصالتاً ایرانی است و مقیم آلمان، در دیدار اول، بسیار محترمانه و دوستانه با جانان برخورد میکند و مکالمات خوبی دارند برای شروع یک همکاری دوجانبه اما، در دیدار دوم، وقتی که در محیط اجرای پروژه هستند، کارشکنیهای موسوی شروع میشود و جانان میماند، با دشمنان بیحدواندازهاش که در روایت یک به یک سروکلهشان پیدا میشود و مهندس موسوی بدقلق که گویا گذشتهای بسیار تلخ و دردناکی داشته است! این دو، بنا به دلایلی، در طول قصه، در جادهای صعبالعبور همسفر میشوند، سفری که حدود چند ماهی طول میکشد و عاشقانههایی که در طول سفر رخ میدهد، اما اینها نه پایان قصه است و نه همه قصه…
گزیده ای از کتاب :
از جا پریدم، چرخیدم رو به عقب و برنو را گرفتم رو به آن موجود جنبنده و چشمانم چهارتا شد!
موسوی اینجا چه غلطی میکرد، آن هم پای پیاده، بدون ماشین کرکودیلش، با آن گونی بزرگی که در چنگ داشت!… آمده بود بیندازدم توی گونی؟!
نفسم در سینه تنگی کرد، همچنان مستقیم داشت میآمد سمت ماشین و بگویی حتی قدم شل کند، خدا نکند! با قدمهای محکم و چهرهای عبوس و سگرمههایی درهم به من نزدیک و نزدیکتر میشد که با نگاهی دقیقتر، ترس به جانم ریخت و دیگر دادم هوا رفت:
ــ بایست سرجات!… تکون نخور!
و صدای مطمئن و محکم او:
ــ بنداز دور اون اسباببازی رو!… فیگوراتو اومدی، زرفشانیاتم کردی… دیده شد، پسندیده نشد!
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.