کتاب ساداکو داستان پر ماجرا و پر از معماهای عجیب نوشته سوزوکی کوجی و ترجمه مصطفی رضوی است. این داستان درباره معمای خاص مرگ چهار جوان است که همگی در یک روز و یک ساعت، جانشان را از دست میدهند.
ساداکو ماجرایی مرموز از کشته شدن چهار جوان است. هر چهار نفر آنها جانشان را در یک روز و یک ساعت خاص از دست میدهند. هرچند ممکن است این موضوع به نظر دیگران بی اهمیت یا حتی تصادفی باشد، اما یک روزنامهنگار حرفهای نمیتواند بی تفاوت باشد و آن را نادیده بگیرد. اما اگر پای یک نفرین در میان باشد چه؟
نفرینی که تنها با حل کردن یک معما باطل میشود و فرصتش تنها یک هفته است؟ اگر او نتواند در این مدت جواب این معما را پیدا کند، چطور میتواند جانش را نجات دهد؟
گزیده ای از کتاب :
آخر یک کسی باید از چندوچون این ماجرا خبر میداشت؛ اینکه این کوه نامهها از کجا میآمد! هیچکدام از سردبیرها موفق به حل معما نشدند و بیآنکه بتوانند به جواب معما برسند، کمکم این موج آرام شد و عقب نشست. پساز حدود شش ماه که این وضعیت غیرطبیعی ادامه یافته بود، دفتر تحریریه مانند اینکه از خوابی عمیق بیدار شده باشد به حالت قبلی خود بازگشت و دیگر حتی یک دانه از آن نامهها هم دریافت نکردند.
اُگوری بهعنوان سردبیر هفتهنامهای که منتشرکنندهٔ یک نشریه بود لازم بود در قبال اینکه چطور باید با این پدیده روبهرو شود موضعی شفاف بگیرد. جمعبندی نهایی او این بود که باید کاملاً این پدیده را نادیده گرفت. شاید آنچه آتش این پدیده را شعلهور کرده بود، نشریهای بود که خود اُگوری میگفت نشریهای معتبر است. شاید عکس و روایتهایی که آنها چاپ کرده بودند، باعث افتادن تب ارسال نامه به جان خوانندهها شده و این وضع غیرطبیعی را به وجود آورده بود. اُگوری خوب میدانست که توضیحاتش همه را قانع نمیکند، اما وظیفه داشت به یک جمعبندی عاقلانه برسد و با این پدیده روبهرو شود.
از آن پس با دستور اُگوری، سردبیر هفتهنامه، اعضای تحریریه نامههای رسیده را بیآنکه حتی بازشان کنند درون کورهٔ شوفاژخانه میبردند و میسوزاندند و طوری رفتار میکردند که گویی هیچ اتفاقی رخ نداده و ناگفته پیداست که بههیچوجه به مسائلی که به اُکولت مربوط میشدند دامن نمیزدند، پس یا بهدلیل بیتوجهی آنها یا به دلیلی دیگر، حجم نامههای ارسالی بهتدریج کاهش یافت. در همان زمان بود که آساکاوا با بلاهت روی آتشی که دیگر داشت خاموش میشد نفت ریخت.
اُگوری با حالتی جدی به چهرهٔ آساکاوا نگریست: «... میخواهی یک بار دیگر ضربهٔ دردناک دو سال پیش را تکرار کنی؟ میدانی، جنابعالی...»
اُگوری هر بار که معذب بود و نمیدانست چه بگوید، حتماً مخاطب خود را با لفظ جنابعالی صدا میزد.
«من خوب میدانم که به چه چیزی فکر میکنید آقای سردبیر.»
«خُب، ببین! چیز جالب، جالب است، قبول؛ ولی آدم نمیداند قرار است چه چیزی از داخل آن دربیاید، بااینحال ببین، اگر نتیجهٔ نهایی آن دوباره مثل قضیهٔ قبلی باشد، قبول کن که زیاد خوشایند نیست.»
مثل قضیهٔ قبلی... اُگوری هنوز معتقد بود که «اُکولتبوم» دو سال قبل ساختهوپرداختهٔ فردی خاص بوده است و هنوز هم دلش از آن قضیه پر بود. پساز آنهمه دردسری که به او تحمیل شده بود، هنوز هم نسبت به هرچیزی که ممکن بود به اُکولت مربوط باشد بدبین بود.
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.