با سکوت کیامرد لب زد:
ولی چی؟
کیا مرد روی پاشنه ی پا چرخید و جلوی پای او زانو زد مچ هر دو دستش را میان پنجه هاش نگه داشت سردی دستهایش از فشار پایینش حکایت داشت. سرش را جلو آورد:
ولی یه روز که تو اتاق کارم نشسته بودم سرو کله ی یک دختر ریزه میزه پیدا شد که ادعا می کرد و باعث شد به خیلی از چیزها شک کنم حضورش تو زندگیم باعث شد خام مظلوم نمایی ها نشم بازم بگم؟
نویسنده | افسانه سماوات |
---|---|
ناشر | شقایق |
شابک | 9789642162482 |
هنوز هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است.