کتاب سمفونی داستان زندگی دختری بهنام نیایش است. او در کنار مادر و پدر و برادرش زندگی میکند و بعد از فوت پدربزرگش هفتهای چند روز برای تنها نبودن مادربزرگش پیش او میرود، اما نیایش درگیری بزرگی با پدرش دارد. نیایش عاشق موسیقی است و میخواهد سراغ آن برود اما پدرش بهشدت با او مخالف است و برای این مخالفت دست به هرکاری میزند.
نیایش نمیخواهد کوتاه بیاید و همین موضوع تنش آنها را شدیدتر میکند. در همین زمان بهدلیل یک کنجکاوی نیایش وارد یک خانه متروکه میشود و همین موضوع او را با مرد بداخلاق و بیادبی آشنا میکند که زندگی او را تغییر میدهد.
گزیده ای از کتاب :
قاشق را از برنجهای زعفرانی پر میکنم و با تزئین دیس برنج مشغول میشوم. دوقلوها با چند قدم فاصله از من ایستادهاند. اما صدایشان دقیقا داخل حلزونی گوش من میچرخد:
ـ خاک عالم تو سرت مینو با اون ژله درآوردنت. گفتم باید قالبو یه لحظه بذاریم تو آب جوش تا راحت دربیاد. الان راحت شدی گند زدی توش؟
ـ اون روشی که تو میگی به درد آدم سبکمغزی مثل خودت میخوره. بالاخره باید یه فرقی بین من و تو باشه یا نه؟
مینا دست به سینه در جایش میچرخد. با حرص تکیهاش را به کابینت پشتش میدهد:
ـ بفرما خانم سنگینمغز! فرقتو نشون بده.
مامان وارد آشپزخانه میشود. از گوشهٔ چشم نگاهش میکنم. با لبخند حال و روز دوقلوها را از نظر میگذراند و به من نگاه میکند. همان گوشهٔ چشم را هم برمیدارد و من دیس بعدی برنج را جلو میکشم. حضورش را دقیقا در کنارم حس میکنم:
ـ نیایش خانم دقت کردی برای مادرجونت یه پا دخترخونه و کمکدستی، اونوقت تو خونهٔ خودمون حسرت یه کیک درست کردن رو به دل من گذاشته بودی؟
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.