سمور آبی، همان دوست قدیمی و بامزهی فرانکلین، بعد از سالها دوباره به محله برگشته! فرانکلین از چند روز قبل خواب درست و حسابی ندارد؛ مدام به یاد روزهایی میافتد که با هم کنار رودخانه سنگریزه جمع میکردند، مسابقهی شنا میدادند و تا شب میخندیدند. حالا که سمور آبی دارد میآید، فرانکلین میخواهد همه چیز مثل سابق باشد.
ولی وقتی سمور آبی از اتوبوس پیاده میشود، فرانکلین یک کم جا میخورد: سمور آبی خیلی بزرگتر شده، صدایاش کلفتتر شده و حتی یک عینک آفتابی جدید هم زده! خودش هم حس میکند دیگر آن لاکپشت کوچولو و خجالتی قدیم نیست. اولش کمی دستپاچه میشوند؛ بازیهای قدیمی دیگر به نظرشان بچهگانه میآید و حرف مشترکی پیدا نمیکنند.
اما کمکم که با هم راه میافتند، دوباره همان خندههای از ته دل شروع میشود. کنار رودخانه مینشینند، برای هم تعریف میکنند که این مدت چه کارهایی کردهاند، با هم دوچرخهسواری میروند و حتی یک مسابقهی جدید اختراع میکنند: «چه کسی میتواند سنگ صاف را بیشتر روی آب برقصد!»
فرانکلین میفهمد که آدم حتی وقتی بزرگ میشود، میتواند دوست قدیمیاش را همانقدر که قبلاً دوست داشت، بیشتر هم دوست داشته باشد. فقط شکل دوستی است که کمی عوض میشود، قلبش اما همون قلب مهربون همیشگی میماند.
«سمور آبی عینکاش را بالا زد و با لبخند گفت: "فرانکلین! فکر کردم شاید دیگه با هم حال نکنیم… ولی دیدی؟ هنوز بهترین رفیق همیم!" فرانکلین هم خندید و گفت: "همیشه!"»
| نویسنده | پولت بورژوا |
|---|---|
| مترجم | گلرنگ درویشیان کرمانشاهی |
| ناشر | فنی ایران - نردبان |
| سال انتشار | 1403 |
| تعداد صفحه | 32 |
| قطع | وزیری |
| شابک | 9786004776219 |
| نوع جلد | شومیز |
هنوز هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است.