لاکی بچه‌ی یکی یک‌دانه‌ی خانه است و مامان و بابا کلی دوستش دارند. آن‌ها اوقات‌شان را با لاکی می‌گذرانند. وقت‌هایی هم که مامان و بابا سر کارند، لاکی پیش مادربزرگش می‌رود که خیلی مهربان است و لاکی را دوست دارد. فقط این وسط یک مشکل کوچولو وجود دارد. لاکی با وجود بزرگ‌ترها باز هم احساس تنهایی می‌کند و دوست دارد خواهر یا برادری می‌داشت تا با آن بازی کند. یک روز که داشت از تنهایی‌اش برای مادربزرگ حرف می‌زد، فکر خوبی به ذهن مادربزرگ رسید. او از لاکی خواست که از خانه بیرون برود و برای خودش دوست پیدا کند. اما مگر دوست پیدا کردن به این راحتی‌هاست؟ اصلاً دوست‌ها چه ‌کار‌های مشترکی با یکدیگر انجام می‌دهند؟ به نظر من که لاکی دوست پیدا می کند، شما چطور فکر می‌کنید؟

کتاب «لاکی دوست پیدا می کند» داستانی درباره‌ی تنهایی کودکان و پیدا کردن دوست است. کودک با خواندن این کتاب می‌آموزد که به‌جز بازی کردن با دوستانش، کارهای مشترک دیگری هم می‌تواند با آن‌ها انجام دهد.