من کی ام؟و اگه اینطوره،چندتا؟  (یک ماجراجویی علمی و فلسفی)

من کی ام؟و اگه اینطوره،چندتا؟ (یک ماجراجویی علمی و فلسفی)

5 / 0 0 نظر
اشتراک گذاری
این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید!
کپی کردن لینک
  • خوشبختی چه معنایی دارد؟آیا زندگی معنادار است؟آیا موظفیم به دیگران کمک کنیم؟ آیا اتانازی مجاز است؟عشق چه معنایی دارد؟احساسات چیست؟«من» کیست؟آگاهی و حافظه و زبان چه هستند؟تا کجا می‌توان این سوال‌ها را ادامه داد و کجا باید پی پاسخشان گشت؟
    فیلسوفان در سراسر تاریخ کوشیده‌اند به این مسائل و انبوهی از سوالات مشابه آن‌ها پاسخ دهند،اما این روزها روان‌شناسی،نوروساینس و عصب زیست‌شناسی هم پایشان به این بحث‌ها باز شده است.ریشارد داویت پرشت در این کتاب ما را به سفری پرپیچ‌‌و‌خم و هیجان‌انگیز می‌برد و بحث‌های کلاسیک فلسفی را با جدیدترین یافته‌های علوم ترکیب می‌کند.پرشت ساده و گیرا و طنزآمیز می‌نویسد و هر بحث را با داستان‌هایی از زندگی فیلسوفان و دانشمندان همراه می‌کند؛فلاسفه را از برج‌عاجشان پایین می‌کشد و دانشمندان را با سوالات فلسفی رو‌به‌رو می‌کند.حاصل کار او کتابی است خوش‌خوان و سرشار از نکات تازه که تاکنون به 23 زبان ترجمه شده و بیش از یک میلیون نسخه از آن در جهان به فروش رفته است،کتابی که می‌تواند آغاز سفری طولانی‌تر باشد.

    گزیده ای از کتاب‌:

    «خطای روسو

    آیا به آدم‌های دیگر نیاز داریم؟

    منشی شرکت رادیو و تلویزیونی‌ای که گاهی در آنجا کار می‌کردم زنِ میان‌سالی بود که غُرغرهایش زبانزد همه بود. شیوهٔ خشن و زمخت او موجب آزار هر کسی می‌شد که با توقع احوالپرسی دوستانه به آنجا می‌آمد. اما هروقت که پسرم اسکار را می‌دید، آدمِ دیگری می‌شد. چشمانش برق می‌زد و چهره‌اش گشاده می‌شد و اسکار را غرق در عواطفِ خود می‌کرد. برایش اصلاً مهم نبود که پسرِ منْ شور و اشتیاق او را پاسخ نمی‌دهد. موقعِ ترک آنجا هم با چهره‌ای بشاش دمِ در می‌پلکید و ما را بدرقه می‌کرد.

    من از زندگیِ شخصیِ این زن چیزی نمی‌دانم، اما در مخیله‌ام نمی‌گنجد که او دوستان صمیمیِ زیادی داشته باشد. گمان می‌کنم، حتی با وجود تعاملات اجتماعی لازم برای شغلش، باز هم عمیقاً تنها و بی‌کس باشد. بی‌تعارف فلاکت و بدبختیِ او برای من افسرده‌کننده بود، اما خب یحتمل ژان‌ژاک روسوی فیلسوف موافق این حرف نمی‌بود.

    روسو واقعاً آدمی عجیب‌وغریب بود. او، که سال 1712 در ژنو به دنیا آمده بود، نزدِ یک قلم‌زن شاگردی کرد، اما چندی بعد آنجا را ترک کرد و راه خودش را در پیش گرفت. او این رؤیا را در سر می‌پروراند که موسیقی‌دان شود، اما هیچ‌وقت سازی ننواخت. تنها چیزی که از این رؤیای او محقق شد سیستم عجیب تازه‌ای برای نُت‌نویسی موسیقایی بود که البته توجه کسی را به خود جلب نکرد. روسو اکثر دوران بزرگ‌سالی‌اش را بی‌هدف سرگردان بود و از جیب زنانی می‌خورد که موهای تیره و چشمان درشت و قهوه‌ای او را جذاب می‌دانستند و، با وجودِ خل‌وضعی‌اش، او را زیر پروبال خودشان می‌گرفتند. او هرگز مدت زیادی در یک مکان نمی‌ماند. در پاریس با رهبران روشنگری ملاقات کرد، اما چندان به دلش ننشستند.

  • هنوز هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است.