«هر روز» رمانی خارقالعاده از دیوید لویتان، نویسنده توانای آمریکایی است. این داستان درباره روح یا وجودی ۱۶ ساله است که هر روز در بدن نوجوانی جدید از خواب بیدار میشود. یک روز پسری سرکش است، روز دیگری دختری در جست جوی عشق، روز بعد یک خدمتکار که غیر قانونی کار میکند چون به سن کار نرسیده و روز بعد دختری که مشکلی روانی و رفتاری دارد. داستان به گونهای آغاز میشود که ما از روز پنجهزار و نهصدونود چهارم واردش میشویم و چهل روز را با این روح یا با این چهل شخصیت نوجوان و مشکلاتشان همراهی میکنیم. جالبترین بخش داستان این جا است که قهرمان ما عاشق میشود. عاشق دوست دختر جاستین، پسری که در همان روز پنجهزارو نهصدو نود چهارم در بدنش بیدار شده بود. نام دخترک، ریانن است و تنها او ماجرای زندگی قهرمان داستان را میفهمد: «اینکه عاشق شوید یک چیز است؛ اینکه حس کنید کس دیگری هم عاشقتان میشود و در برابر این عشق احساس مسئولیت کنید، چیز دیگری است. هیچ راهی برای ماندن من در این بدن نیست. اگر نخوابم هم بههرحال جابهجایی اتفاق میافتد. قبلاً فکر میکردم که اگر همهٔ شب بیدار بمانم، میتوانم همینجایی که هستم بمانم؛ ولی برعکس، مرا از بدنی که داشتم، بیرون کشیدند. تصور کنید که بیرون کشیدهشدن از جسم چه حسی دارد؛ دقیقاً همان حس را داشت. تکتک اعصاب بدن، موقع آن جدایی احساس درد میکرد و بعد نوبت دردِ ورود به بدنی دیگر بود. از آن بهبعد هر شب میخوابم. جنگیدن با آن فایدهای ندارد.» داستان لویتان، داستانی خلاقانه، بینظیر و به شکل دردآوری صادقانه است. او در این داستان معضلات پیچیده و گیجکننده و سخت دوران نوجوانی به ویژه عشق را بررسی کرده است مشکلاتی مانند حس ازخودبیگانگی، گم کردن جایگاه اجتماعی و خانوادگی، بحران هویت، انزوا و عشق که زیباترین اتفاق در زندگی هر نوجوانی است. لویتان در این اثر با جملات و برداشتهای هوشمندانهاش با شما ارتباط برقرار میکند و نمیگذارد لحظهای این حال خوب را رها کنید. لویتان برای این اثر جایزه ادبی لوخس که مخصوص ادبیات کودکان و نوجوانان است را دریافت کرده است.
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.