مجتمع فرهنگی هنری بنفشه

کتاب هری پاتر و یادگاران مرگ 2 (شمیز،رقعی،تندیس)

هري پاتر و يادگاران مرگ 2

 

نیمه شب، وقتی نوبت نگهبانی هرمیون شد برف می‌بارید. خواب‌های هری در هم برهم و آزارنده بود: یکسره نجینی به خوابش می‌آمد و می‌رفت، ابتدا از درون انگشتری غول‌پیکر و ترک خورده، سپس از داخل تاج گل کریسمس. بارها وحشت زده از خواب پرید، با این اطمینان که کسی از فاصله‌ای دور، او را صدا زده، و با این تصور که صدای وزش باد در گرداگرد چادر، صدای گام‌های کسی است. سرانجام در تاریکی از جایش بلند شد و به سراغ هرمیون رفت که جلوی در چادر کز کرده بود و در نور چوبدستی‌اش کتاب تاریخ جادوگری را می‌خواند. هنوز برف سنگینی می‌بارید و هرمیون از پیشنهاد هری استقبال کرد که گفت زودتر بارشان را ببندند و به سفرشان ادامه بدهند. همان طور که می‌لرزید و از روی لباس خوابش بلوزی پشمی می‌پوشید با هری موافقت کرد و گفت: ـ می‌ریم جایی که محفوظ‌تر باشه. یکسره فکر می‌کردم صدای کسانی رو می‌شنوم که بیرون چادر در حرکتند. حتی یکی دوبار به نظرم رسید که یکی رو می‌بینم. هری که داشت ژاکتی به تن می‌کرد لحظه‌ای درنگ کرد و نگاهی به دشمن‌یاب خاموش و بی‌حرکت روی میز انداخت. هرمیون با چهره‌ای دلواپس گفت: ـ مطمئنم که به نظرم رسیده. مال بارش برف توی تاریکیه، باعث خطای دید می‌شه… ولی چه‌طوره برای اطمینان هم که شده، زیر شنل نامریی خود مونو غیب و ظاهر کنیم؟ نیم ساعت بعد، چادر را بسته بندی کرده بودند، هری جان پیچ را به گردن داشت و هرمیون کیف منجوق دوزی‌اش را محکم در دست گرفته بود که خود را غیب کردند. همان انقباض همیشگی وجودشان را فرا گرفت، پاهای هری از زمین برف پوش جدا شد و محکم به زمینی خورد که انگار یخ زده و پوشیده از برگ بود.”

0 از

5

  • ارزش خرید :
  • طراحی و زیبایی :
  • کیفیت چاپ :
  • محتوا :

شما هم می‌توانید در مورد این کالا نظر بدهید.

برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.