بعد از آن اتفاق غیرمنتظرهای که در زندگیاش افتاد باید قوی میبود و ادامه میداد...
نمیتوانست پا پس بکشد چون مسئولیت داشت در قبال زندگی پسرش.
پسری که باعث شده بود هزاران احساس عجیب را تجربه کند.
زمانی که فکر نمیکرد زندگی چیز جدیدی در چنتهاش داشته باشد، با او روبرو شد.
کسی که جدیاش نمیگرفت، اما زندگی داستانهای دیگری برایش چیده بود.
داستانهایی جذاب و قشنگ...
«پاسوز» داستان زنی است که عاشق شدن را مناسب خود نمیدید و حتی فکرش را هم نمیکرد روزی بخواهد برای عشقی عجیب این چنین پاسوز شود.
گزیده ای از کتاب :
از اسفند سال پیش باید می دانستم که اسفندها به من وفا ندارند. که قرار نیست منتظر بهار باشم تا لابه لای شکوفه ها عاشقی کنم. من شکوفه داده بودم. یادت هست؟ من در پاییز شکوفه داده بودم. اگر بیشتر نگاه می کردی می دیدی که شکوفه های گیلاس از تمام تنم بیرون زده اند. وقتی عاشقی، فصل ها بی معنی است. حتی در زمستان هم می توانی شکوفه بدهی. اما امان از فصل بی عشقی!
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.