«شگفت انگیزترین هدیه» داستان یک روز جالب به نام روز سازنده است. اهالی دهکدهی ومیکی آدم کوچولوهای چوبیاند که ایلیای نجار ساخته. کارگاه او بالای تپه است و دهکده پایین تپه. روز سازنده نزدیک شده و هرکس دوست دارد بزرگترین و بهترین کار را برای مراسم مخصوص به آن انجام بدهد. پانچلو روبهروی ایلیا نشسته و به او میگوید: «امسال میخواهم به مناسبت این روز کار خیلی بزرگی انجام بدهم.» اما راستش را بخواهید هنوز نمیداند چه کاری. پانچلو با تمام وجود به ایلیا میگوید که خیلی خیلی دوستش دارد و دلش میخواهد به همهی دنیا بگوید که اگر ایلیا نبود، او وجود نداشت. بعد هم محکم بغلش میکند و از شدت شادی شعری میسراید: من تو را دارم دوست/ دوستت دارم صمیمانه/ من تو را دارم دوست/ من اگر هستم ز تو هست/ و هیچم بیتو
بعد راه میافتد و در دهکده گردش میکند تا ببیند بقیه برای مراسم چه میکنند. شیرینیفروش مشغول است و کیک و شیرینی بزرگش را درست میکند. گلفروش دستهگلی بسیار زیبا درست کرده و پسرک آواز خوان مخترعی را پیدا کرده که با ترکیب آلات موسیقی مختلف، قرار است همراه با او آهنگ جالبی بنوازد.
اما پانچلو هنوز مانده چه کند و به نتیجهای هم نرسیده. شاید به موقع و سر بزنگاه فکری به خاطرش برسد. کسی چه میداند، شاید، شاید اتفاقی افتاد و همهی اهالی به جای هدیههای تکی با هم همراه شدند…
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.