در این رمان راوی قصه که همان شخصیت اصلی داستان است به همراه دوستش دارالترجمهای راه انداخته و اموراتش را میگذراند. مترجمی مستقل و پرتلاش که با آمدن دو خواهر دوقلو به خانهاش زندگیاش دگرگون میشود. راوی در طول رمان از علاقه زیادش به بازی پین بال میگوید. او عاشق یک دستگاه پین بال قدیمی است و سعی دارد تا آن را مجدد به دست آورد.
راوی در گذشتههایی دور در یک باشگاه با دستگاهی منحصر به فرد پین بال بازی میکرد، اما بعدها به دلیل منحل شدن کلوپ او دیگر جایی برای پین بال بازی کردن نداشت. او اکنون تصمیم خود را گرفته تا دستگاه پین بال مورد علاقه و دوست داشتنی خود را پیدا کند و دوباره به دنیای بازی برگردد.
در کنار این ماجرا راوی از زندگی خصوصیاش همراه با دو خواهر مرموز، دوست صمیمیاش ملقب به موش صحرایی، نامزد سابقش و... تعریف میکند. در این اثر پرماجرا خبری از قصهای مسرتبخش دربارهی قهرمانان و افراد برجستهی دوران کودکی نیست، اما تاثیری که موراکامی آخر داستان در شما ایجاد خواهد کرد قطعا زندگی واقعیتان را تغییر میدهد.
گزیده ای از کتاب :
حتماً راههایی برای تشخیص دادن خواهرهای دوقلو از همدیگر بود، ولی متأسفم که بگویم من هیچوقت راهی پیدا نکردم. نه فقط صورتها، صداها و مدل مویشان عین همدیگر بود، ماه گرفتگی یا خالی هم نداشتند که بتواند مشکل مرا حل کند. نسخهی کاملا شبیه همدیگر بودند تنها کاری که ازم برآمد این بود که دستهایم را به علامتِ شکست بالا ببَرم. واکنششان به تحریکهای بیرونی دقیقاً یک شکل بود؛ یک چیز میخوردند و مینوشیدند، آوازهایی همانند میخواندند، ساعتهای خوابشان اندازهی هم بود و عادتشان هم همزمان بود.
خب، من نمیدانم دوقلو بودن چه جوری است قوهی تخیلم تا این حد دیگر پیش نمیرود ولی حتم دارم اگر قُلی داشتم از همه نظر شبیه خودم، دیوانه میشدم. شاید از این نظر کَمَکی عجیب و غریبم.
ولی زندگی آن دو دختر با همدیگر خوش و آرام بود. هر وقت میفهمیدند نمیتوانم از همدیگر تشخیصشان بدهم جا میخوردند و حتا عصبانی میشدند.
«ولی ما که کامل با همدیگه فرق داریم!»
«اصلا شبیه نیستیم!»
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.