رمان گرانیگاه دربارۀ راحیل، دختر عکاسیست که در یک نشریه کار میکند.
راحیل به خاطر شرایط سخت و پیچیدهای که در گذشته داشته، با مادربزرگ و عمویش زندگی میکند ولی در تلاش برای کسب استقلال است!
با مادر وپدرش رابطهی خوبی ندارد و از سمتی علاقهاش به آدمی که به دلایلی ازش فاصله میگیرد، او را به سمت رابطهای پر از چالش سوق میدهد.
رابطهای که روح و جسم راحیل را تا لبهی پرتگاه جلو میبرد اما چیزی که به موقع به دادش میرسد… عشق است!
گزیده ای از کتاب :
هنوز جملهی خوشآهنگش را هضم نکرده بود که در آغوش گرمی فرو رفت. آغوشی که سالها آرزویش را داشت و حالا نصیبش شده بود؛ اما درست زمانی که دیگر آن حس و حال اولیه را نداشت. آن شوقی که بارها حتی از فکرش در دلش قند آب میکردند، حالا نبود. درست مثل کسی که دلش شیرینی بخواهد و به جای آن لحظه، هفتهی بعد جلویش بگذارند. آن طعم و حس، دیگر نصیبش نمیشد؛ با این حال قطره اشکش، پیراهن او را لک کرد و… او زیر گوشش لب زد:
ــ دیگه از هیچکس نخواه بغلت کنه! هیچکس جز من!
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.