"گزینه اشعار فریدون مشیری" با عنوان "ریشه در خاک" مجموعه ای دلنشین از شاعر محبوب کشورمان "فریدون مشیری" است که اشعاری بس هنرمندانه و با مفاهیم والا را در خود جای داده است. این مجموعه ی غنی که در بیش از پانصد صفحه به همت نشر مروارید به انتشار رسیده، گزیده ای از اشعار سابقا چاپ شده ی وی به همراه تعدادی از شعرهای جدیدترش می باشد. اشعار "فریدون مشیری" سهل و روان اند و او برای بیان پیچیده ترین احساسات از ساده ترین ساختارها استفاده نموده است؛ این سادگی کلام خواننده را تحت تاثیر قرار می دهد و سبب می شود که بتواند به راحتی "فریدون مشیری" و شعرش را بفهمد. این قابلیتی ستودنی برای شاعری در ابعاد "فریدون مشیری"محسوب می شود که مفاهیمی چنین شکوهمند و سترگ را این چنین دلنشین و قابل درک ارائه می دهد.
"فریدون مشیری" یکی از ماهرترین شعرا در زمینه ی برانگیختن احساسات عاشقانه است و کمتر کسی است که اشعار وی را بخواند و با عاشق یا معشوقی که وی در شعر به تصویر کشیده، همذات پنداری نکند. به عبارتی می توان گفت قلم "فریدون مشیری"، سلاح عاشقان بی زبان است؛ آنانی که به دنبال کلامی ساده و صمیمی برای ابراز به معشوق می گردند، اگر واژه ای برای این کار نداشته باشند، هرگز دست خالی از باغچه ی شعرهای "فریدون مشیری" برنمی گردند. البته این مجموعه با عنوان "گزینه اشعار فریدون مشیری" از نشر مروارید، تنها اختصاص به اشعار عاشقانه ی وی ندارد. مضمون شعرهای "فریدون مشیری" طیف گسترده ای از موضوعات نظیر انسان دوستی، زیبایی های حیات، ستایش آزادی و آزادگی، ارزش صلح و تیرگی های دشمنی و جنگ را شامل می شود.
گزیده ای از کتاب:
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد/ و اشک من ترا بدرود خواهد گفت/ نگاهت تلخ و افسرده است/ دلت را خار خار ناامیدی سخت آزرده است/ غم این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است.؛/ تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی/ تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن درافتادی/ تو را کوچیدن از این خاک، دل برکندن از جان است/ تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است/ تو را این ابر ظلمت گستر بیرحم بی باران/ تو را این خشکسالیهای پی در پی/ تو را از نیمه ره بر گشتن یاران/ تو را تزویر غمخواران ز پا افکند/ تو را هنگامه ی شوم شغالان/ بانگ بی تعطیل زاغان/ در ستوه آورد/ تو با پیشانی پاک نجیب خویش/ که از آن سوی گندمزار/ طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است/ تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت/ تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت/ که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است/ تو با چشمان غمباری/ که روزی چشمه ی جوشان شادی بود/ و اینک حسرت و افسوس بر آن، سایه افکنده ست/ خواهی رفت/ و اشک من ترا بدرود خواهد گفت/ من اینجا ریشه در خاکم/ من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم/ من اینجا تا نفس باقیست میمانم/ من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم؟!؛/ امید روشنائی گرچه در این تیرگیها نیست/ من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم/ من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی/ گل برمیافشانم/ من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید/ سرود فتح میخوانم/ و میدانم/ تو روزی باز خواهی گشت.
5
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.